آسمان هفتم / ویژه نامه شهادت امام موسی کاظم علیه السلام
مهر پدر
امام صادق علیهالسلام به فرزند ارجمندش حضرت کاظم علیهالسلام سخت عشق میورزید و همواره او را درنگاه همگان میستود و میفرمود: «سوگند به خدا من نور را در پیشانی موسی مینگرم؛ او از جان من است». روایت شده که شخصی از امام صادق علیهالسلام پرسید: چقدر فرزندت موسی را دوست داری؟ امام فرمود: «دوست داشتم غیر از موسی فرزندی نداشتم، تا هیچ کس در محبتم به او شریک نمیشد».
مفضل بن عمر میگوید: در خدمت امام صادق علیهالسلام بودم که ناگاه نام فرزند خود موسی را که کودکی بیش نبود بر زبان آورد و فرمود: «این همان کودکی است که در خاندان، برای شیعیانمان از آن با برکتتر به وجود نیامده است». همچنین از علی بن جعفر نقل است که: پدرم هر گاه پیروان خاص و دوستان خالص خود را میدید میفرمود: «موسی را وصی و جانشین من بدانید که او فاضلترین و بهترین فرزندان من است و پس از من حجت حق تعالی بر همه خلق خدا خواهد بود».
در گهواره
از یعقوب سرّاج نقل است: روزی خدمت امام صادق علیهالسلام رفتم، دیدم بر سر گهواره امام کاظم علیهالسلام ایستاده است و با او حرف میزند. نشستم و منتظر شدم تا آنکه حضرت فراغتی یافت. پس برخاستم و نزدیک آن حضرت شدم. ایشان رو به من کرد و فرمود: «برو نزدیک مولای خود و بر او سلام کن». من نیز نزدیک گهواره رفتم و بر امام کاظم علیهالسلام سلام کردم. آن حضرت مسیح گونه به زبان فصیح سلام مرا پاسخ داد و آن گاه فرمود: «برو و نام دخترت را که دیروز بر او نهادهای تغییر بده؛ زیرا نام او، اسم دشمنان ماست و خداوند آن را دوست ندارد.» سپس امام صادق علیهالسلام رو به من کرد و فرمود: «به هر چه مأمور شدهای عمل کن، تا هدایت یابی». من به خانه رفتم و نام دخترم را تغییر دادم.
غرق در یاد خدا
نقل است که روزی ابوحنیفه به حضور امام صادق علیهالسلام رفت و گفت: پسرت امام کاظم علیهالسلام را دیدم که نماز میخواند و مردم در پیش روی او رفت و آمد میکردند، ولی او آنها را از این کار نهی نمیکرد. امام صادق علیهالسلام فرزندش موسی را خواست و سخن ابوحنیفه را به او عرضه داشت. امام کاظم علیهالسلام در پاسخ فرمود: آری ای پدر، ولی آن کسی که من برای او نماز میخواندم، به من نزدیکتر بود تا دیگر مردم؛ چنان که خداوند در قرآن میفرماید: «و نحن اقربُ الیهِ مِن حبل الورید؛ ما به انسان از رگ گردن نزدیکتریم».
امام صادق علیهالسلام با شنیدن پاسخ فرزندش خشنود شد و او را به نشانه محبت به سینهاش چسبانید و فرمود: «پدر و مادرم فدایت، ای امانتدار اسرار و گنجینه رازها».
پیشوای زاهدان
هارون برای خدشه وارد ساختن بر جایگاه اجتماعی امام کاظم علیهالسلام در نظر مسلمانان، کنیز زیبارویی را به زندان نزد امام کاظم علیهالسلام فرستاد و شخصی را مأمور گزارش احوال آنان کرد. مدتی گذشت. شخص مأمور دید که کنیز پیوسته در سجده عبادت است و مدام میگوید: «خداوند پاک و منزه است و از هر عیب و نقصی دور است».
او را نزد هارون بردند، در حالی که ازترس خدا میلرزید و به آسمان نگاه میکرد و سپس مشغول نماز شد. هارون با مشاهده این حالتها، از کنیز پرسید: تو را چه شده است؟ او پاسخ داد: «عبد صالح خدا، امام کاظم علیهالسلام را دیدم که چنین بود. او غرق در عبادت خدا بود، به گونهای که هیچ چیز نمیتوانست او را از یاد خدا باز دارد».
سجده بر خاک
هشام بن احمر گوید: همراه امام کاظم علیهالسلام بودم. آن حضرت سوار بر مرکب بود و در خارج از شهر مدینه حرکت میکردیم. ناگاه دیدم ایشان از مرکب خود پیاده شد و به سجده افتاد و سجدهای طولانی آورد. سپس سر از سجده برداشت. از آن حضرت پرسیدم: قربانت گردم چرا سجده شما طولانی شد؟ امام کاظم علیهالسلام فرمود: «هنگام حرکت، به یاد نعمتی افتادم که خداوند به من عطا فرموده است، خواستم خدا را برای آن نعمت سجده کنم».
امام کاظم علیهالسلام عبد صالح خدا و بنده شکرگزار پروردگار بود و این ستایش و سپاسگزاری، در همه حالتهای زندگی آن امام همام به خوبی نمایانگر است.
گویا به هر زبان
روزی ابوبصیر از امام کاظم علیهالسلام پرسید: امام را چگونه میتوان شناخت؟ فرمود: به چندین ویژگی که یکی از آنها، گویا بودن به هر زبانی است. در این هنگام مردی خراسانی از راه رسید و به زبان عربی با امام علیهالسلام سخن گفت. امام کاظم علیهالسلام ، پاسخ مرد را به زبان خراسانی فرمود. آن مرد با شگفتی گفت: «گمان من این بود که شما این زبان را خوب نمیدانید، ولی بهتر ازما سخن میگویید». امام فرمود: «سبحان اللّه! اگر من از تو زبان تو را بهتر ندانم، پس چه برتری بر تو خواهم داشت و چگونه شایسته امامت و خلافت هستم.» سپس به ابوبصیر فرمود: «زبان هیچ قومی بر امام پوشیده و پنهان نیست».
یاد یار
روزی همزمان با عید نوروز، منصور عباسی از امام کاظم علیهالسلام خواست به طور رسمی در مجلس دربار برای سلام و شادباش بنشیند و هر چه مردم به عنوان هدیه برای او آورند بپذیرد. امام این تقاضا را رد کرد، ولی منصور با اصرار زیاد امام را به این کار مجبور ساخت. امام نیز ناگزیر این مسئله را پذیرفت و بزرگان کشور به محضرش میرسیدند و تبریک میگفتند و هدایایی تقدیم میکردند. در ساعت آخر، پیرمردی پاکدل آمد و به امام عرض کرد: «ای پسر دختر رسول خدا! من نیازمندم و چیزی را برای اهدا به شما نداشتم. به همین دلیل، شعرهایی را که جدم درمصیبت جدت امام حسین علیهالسلام سروده است میخوانم و آن را به شما هدیه میکنم. سپس آن شعرها را خواند. در این زمان امام کاظم علیهالسلام به او فرمود: «هدیهات را پذیرفتم، خداوند به تو برکت دهد». سپس در برابر آن اشعار، همه هدایایی را که برای ایشان آورده بودند به آن پیرمرد بخشید. آن حضرت با این عمل سخاوتمندانه خود، ضمن بیارزش جلوه دادن دنیا و مظاهر آن، در اقدامی هوشمندانه، یاد و خاطره مظلومیت امام حسین علیهالسلام را درکاخ بیداد منصور زنده ساخت.
بزرگترین خطر
از اسحاق بن جعفر روایت است که از امام کاظم علیهالسلام پرسیدم: آیا ممکن است مؤمن، بخیل باشد؟ فرمود: بلی. گفتم: خائن و دروغگو چطور؟ فرمود: خیانت و دروغگویی، صفت مؤمن نیست. پدرم از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله نقل فرموده: «راه مؤمن به هر کجا میافتد، جز به خیانت و دروغگویی».
امام کاظم علیهالسلام با پاسخ خود، بزرگترین خطری که جوامع اسلامی را تهدید میکند،گوشزد فرمود و مؤمنان را به پرهیز از دروغ و خیانت در بین خود فرا خواند؛ زیرا این دو عمل ناپسند، ویران کننده دوستیها و نابود کننده پیوندهای برادری است. همچنین این رفتار نکوهیده، بهترین راه برای نفوذ دشمن و ضربه زدن بر پیکره جامعه مسلمانان است؛ زیرا آنان که به ترویج دروغ و خیانت میپردازند، بذر تفرقه ونفرت را در دل مسلمانان میکارندو در سایه آن، دین ایشان را میربایند و جامعه را به هرج و مرج میکشانند.
مشورت با دیگران
حسن بن جَهم میگوید: در محضر امام رضا علیهالسلام بودیم، سخن از پدر بزرگوارشان امام کاظم علیهالسلام به میان آمد. امام رضا علیهالسلام فرمود: «با اینکه عقلهای مردم با عقل پدرم قابل مقایسه نبود، گاه با غلامان سیاه خود در امور مشورت میکرد.» شخصی به پدرم گفت: آیا با غلام سیاه خود مشورت میکنی؟ ایشان در پاسخ فرمود: «چه بسا خداوندمتعالی، راه حل مشکلی را بر زبان همان غلام سیاه بگشاید.» این سیره رفتاری امام کاظم علیهالسلام ، به خوبی بیانگر فروتنی امام در برابر مستضعفان و اهمیت ندادن به رنگ و نژاد و موقعیت اجتماعی افراد است.
باب الحوائج
یکی از خلفای بنیعباس به دل درد شدیدی مبتلا شد. بختیشوع که از پزشکان ماهر آن زمان بود، بر بالین او رفت و پس از معاینه، معجونی درست کرد و به خلیفه داد. او خورد، ولی خوب نشد. بختیشوع که ازدرمان او ناامید شده بود گفت: «آنچه مربوط به علم پزشکی بود را انجام دادم، ولی درد تو با این درمانها بهبود نمییابد؛ مگر اینکه شخصی که دعایش مستجاب میشود و در پیشگاه خدا مقامی دارد برای تو دعا کند.» خلیفه به یکی از دربانان گفت: «موسی بن جعفر علیهالسلام را به اینجا بیاور.» او رفت و امام را آورد. آن مرد دربان در بین راه دید که امام کاظم علیهالسلام مشغول راز و نیاز و دعا کردن است.
در همان لحظه درد خلیفه برطرف شد و او شفا یافت. خلیفه پس از بهبودی، امام کاظم علیهالسلام را به حق جدش رسول خدا صلیاللهعلیهوآله قسم داد تا بداند آن حضرت چه دعایی برایش کرده است. امام فرمود: «گفتم خدایا! همان گونه که نتیجه ذلتبار گناه را به خلیفه نشان دادی، نتیجه عزتبخش اطاعت مرا نیز به او نشان بده».
آرزوی هلاکت
امام در جامعه، همانند ناخدای کشتیای است که در دریای موّاج فتنه و بلایا، امت خود را به ساحل هدایت میرساند. از این روست که امام کاظم علیهالسلام نیز همچون پدران پاکش، در مورد اعمال و رفتار مسلمانان احساس مسئولیت میکرد و هرگاه سستی و کاستی میدید، با بینش ولایتی خویش به تربیت امت میپرداخت و ایشان را از افتادن به پرتگاه تباهی نجات میداد. در اینباره روایت است: آن حضرت شخصی را دید که مرگ خود از خدا میخواهد و آرزوی مرگ میکند. حضرت به او فرمود: مگر با خدا نزدیکی داری که خواهان دیدار او هستی؟» گفت: نه، حضرت فرمود: «پس نیکیهای بسیار از پیش فرستادهای که گناهانت به نظر نمیآید و خاطرت جمع است؟»
گفت: نه، حضرت فرمود: «پس هرگاه نه این است و نه آن، چگونه هلاکت ابدی خود را آرزو میکنی؟ توبه کن و این آرزوی خود را کنار بگذار».
احترام به همنوع
ابراهیم جمّال، یکی از شیعیان امام کاظم علیهالسلام برای کاری به خانه علی بن یقطین، وزیر هارون و از پیروان امام کاظم علیهالسلام رفت، ولی علی بن یقطین او را به دلیل نداشتن موقعیت اجتماعی به خانه راه نداد. در همان سال، علی به حج مشرف شد و به مدینه رفت تا به خدمت امام کاظم علیهالسلام برسد، ولی امام او را راه نداد. روز دوم علی بیرون خانه با امام کاظم علیهالسلام دیدار کرد و از آن حضرت پرسید: «چرا مرا به حضورتان راه ندادید؟» امام فرمود: «چون برادرت ابراهیم جمّال را راه ندادی و خدای متعال سعی تو را نمیپذیرد، مگر آنکه ابراهیم تو را ببخشد.» علی بن یقطین پس از شنیدن کلام امام، عازم کوفه شد و به در خانه ابراهیم رفت و با نهایت خاکساری، صورتش را بر خاک نهاد و ابراهیم را سوگند داد که پا بر صورت من بگذار. ابراهیم سرباز زد، ولی علی بن یقطین او را قسم داد که چنین کند. سرانجام ابراهیم چنین کرد و در این هنگام علی بن یقطین گفت: «خدایا! تو گواه باش.» سپس به مدینه رفت و خدمت امام کاظم علیهالسلام رسید و حضرت او را به حضور پذیرفت.
مبارزه با طاغوت
امام کاظم علیهالسلام ازهر کاری که موجب تأیید و تثبیت دستگاه حکومت عباسی میشد، پرهیز میکرد و همواره پیروانش را نیز به این مبارزه فرا میخواند. در این باره نقل است: آن حضرت، یکی از شاگردانش به نام زیاد بن ابی سلمه را که در دستگاه حکومت مشغول بود، از این کار نهی فرمود. او در پاسخ امام گفت: «من عیالمند و آبرومندم. نیازم باعث شده که در دستگاه آنها کار کنم». امام کاظم علیهالسلام به او فرمود: «اگر من از بالای ساختمانی بلند بر زمین بیفتم و قطعه قطعه شوم، برایم بهتر از این است که عهدهدار کاری از کارهای آنان گردم یا بر فرش یکی از آنها گام بگذارم».
نهی از منکر
صفوان بن مهران که با کرایه دادن شترانش روزگار میگذراند و از شاگردان ممتاز امام کاظم علیهالسلام بود، نزد آن حضرت رفت. ایشان به او فرمود: «همه کارهایت نیک است، جز یک کار».
صفوان پرسید: «آن یک کار چیست؟» امام کاظم علیهالسلام فرمود: «شتران خود را به هارون کرایه میدهی.» صفوان گفت: «سوگند به خدا شترانم را برای کارهای ناشایست کرایه ندادهام، بلکه برای سفر حج کرایه دادهام و خود نیز عهدهدار راندن شترها نشدهام و آنها را به غلامان سپردهام.» امام فرمود: «آیا پول کرایه شترها بر عهده دستگاه هارون است.» صفوان پاسخ داد: آری. امام فرمود: «آیا دوست داری آنها زنده بمانند تا کرایه تو پرداخت گردد؟» صفوان گفت: آری. امام کاظم علیهالسلام فرمود: کسی که بقای آنها را دوست بدارد، جزء آنهاست و کسی که جزء آنها باشد، وارد شده در دوزخ خواهد بود».
صفوان میگوید: از خدمت امام علیهالسلام رفتم و همه شترانم را فروختم، تا دیگر به این گناه گرفتار نشوم.
اسوه صلابت
امام کاظم علیهالسلام مدتی از عمر پربرکت خود را در زندانهای ترسناک و تاریک هارون عباسی گذراند؛ بهگونهای که یکی از آشنایان امام از راه دلسوزی به آن حضرت چنین پیام داد: «اگر برای فلانی نامه بنویسی و از او بخواهی که در مورد آزادیات با هارون صحبت کند، کارساز خواهد بود.» امام کاظم علیهالسلام پاسخ داد: «پدرم از پدران خود از پیامبر صلیاللهعلیهوآله نقل کردهاند: خداوند به حضرت داوود وحی کرد: همانا هیچ بندهای از بندگانم به شخصی جز من تکیه نکرد، مگر اینکه اسباب (نعمتهای) آسمان را از او بریدم و زمین را در زیر پایش برای فرو رفتنش در کام آن، سست کردم.» امام کاظم علیهالسلام چنان در دریای توحید الهی غرق گردیده بود که هیچ چیز را بر رضای خداوند متعال برتری نمیداد و حتی بر نگین انگشترش نوشته بود: «خداوند برای من کافی است».
آراستگی امام علیهالسلام
حسن بن جهم میگوید: امام کاظم علیهالسلام را دیدم که محاسنش را رنگ کرده بود و بسیار آراسته به نظر میرسید، پرسیدم: «فدایت شوم چرا محاسنت را رنگ کردهای؟» در پاسخ فرمود: «آراستگی مرد، موجب تأکید بر حفظ عفت زن میشود. همانا بعضی از زنها از مرز عفت خارج میشوند؛ چون شوهرانشان به مسئله نظافت و آراستگی بیاعتنا هستند.» سپس فرمود: «از اخلاق پیامبران، پاکیزگی و خوشبویی است».
حوزه علمیه امام کاظم علیهالسلام
پس از شهادت امام صادق علیهالسلام ، امام کاظم علیهالسلام شاگردان برجسته پدر را به گرد خودجمع کرد و با توجه ویژه به آنها، در حفظ و پاسداری از دانشگاه جعفری تلاش بسیاری کرد و با مناظرههای خود، همه را تحت تأثیر مقام علمی خود قرار داد.
شاگردان تربیت شده آن حضرت، مانند صفوان، بهلول، یونس بن عبدالرحمان، هشام بن حَکَم، علی بن یقطین و... نیز هر کدام از برجستگان حوزه تشیع به شمار میآیند. سید بن طاووس نقل میکند: جماعتی از یاران خاص امام کاظم علیهالسلام از بستگان و شیعیان درمحضر او حاضر شدند و صفحههای نازک و لطیفی از آبنوس و قلم به همراه خود داشتند. هنگامی که امام کاظم علیهالسلام سخن میگفت یا مسئلهای را فتوا میداد، آنها آنچه را میشنیدند مینوشتند.
مقام والای شاگردان امام کاظم علیهالسلام
در مورد بزرگی و مقام والای شاگردان امام کاظم علیهالسلام ، سخنان بسیاری نقل شده است؛ از جمله امام رضا علیهالسلام در شأن یونس بن عبدالرحمان فرمود: «یونس در زمان خود، مانند سلمان فارسی است در زمان پیامبر». همچنین روزی علی بن یقطین از دور میآمد تا به خدمت امام کاظم علیهالسلام برسد. امام با دیدن او رو به یارانش کرد و فرمود: «هرکس خوشحال میشود مردی از اصحاب رسول خدا را ببیند، به علی بن یقطین نظر کند که من شهادت میدهم او از اهل بهشت است».
منبع: http://www.hawzah.net/hawzah/Magazines/MagArt.aspx?MagazineNumberID=4764&id=39239
نظر شما :