صلح امام حسن(ع)؛ پرشکوه ترین نرمش قهرمانانه تاریخ
جلال الدین سیوطی درکتاب"تاریخ الخلفاء" می نویسد:"امام حسن در سال سـوم هجرت به دنیا آمد و شبیه تریـن شخص به پیامبر اکرم(ص) بود, در روز هفتم تولدش پیامبر(ص) گوسفندی را برای او عقیقه کرد و موی سرش را تراشید و هم وزن آن را نقره صدقه داد.او یکی از پنج نفر اهل کساء است.پیامبر(ص) فرمـود: پروردگارا مـن اورا دوست می دارم پس او را دوست داشته باش.و فرمود: حسـن و حسین دو سرور جوانان اهل بهشت اند.ابـن عباس گفت: حسـن بر دوش پیامبر سوار بود, شخصی به آن حضرت گفت: ای پسر! خوب مرکبی را سوار شـده ای پیامبر فرمـود: بلکه خـوب راکبـی است."
یکی از پرسشهای عمیق و معروفی که در خصوص این امام همام(ع) مطرح است این است که چرا ایشان با معاویه صلح کرد؟ به عبارت روشنتر، بدون تردید معاویه از طواغیت ستمگر بود، و باطنی آمیخته با شرک و کفر داشت، و بدون تردید از دیدگاه اسلام، سازش با طاغوت نه تنها جایز نیست، بلکه از گناهان کبیره است، زیرا موجب تأیید طاغوت شده و یک نوع معاونت بر ظلم به حساب می آید. از آیات بسیار و روایات بیشمار، از سازش با بیگانه و طاغوت، نهی شدید شده است. بنابراین چرا امام حسن (ع) با معاویه صلح کرد؟! این سؤال از همان آغاز صلح، تا کنون مطرح بوده و هست و همواره از آن سخن به میان می آید، و گاهی این مطلب نیز بر این سؤال افزوده می شود، که چرا امام حسین (ع) با یزید، صلح و بیعت نکرد، ولی امام حسن (ع) با معاویه، صلح و بیعت کرد؟!
۱- در آغاز، باید توجّه کرد، که صلح با سازش تفاوت بسیار دارد. آنانکه از صلح امام حسن (ع)، به "سازش او با معاویه" تعبیر می کنند، به طور کامل در اشتباهند. صلح اسلامی که امام حسن (ع) آن را پذیرفت، هرگز به معنی سازش نبود، بلکه همچون صلح حدیبیّه رسول خدا(ص) با مشرکان مکّه، بر اساس شرایطی بود که موجب حفظ نیروها، و کسب امتیازها می گردید.
زندگی و چگونگی برخوردهای امام حسن (ع) با معاویه و اصحاب معاویه، نشان می دهد که امام حسن (ع) هرگز اهل سازش و کرنش در برابر معاویه نبود، بلکه صلح او یک "نرمش قهرمانانه ای" بود که در شرایط بسیار سخت، چاره ای جز انتخاب آن نبود، و چنین انتخابی در چنان شرایط، دلیل بر عقل و دوراندیشی عمیق و وسیع، و شجاعت فوق العاده انتخابگرش می باشد. معاویه بعد از انعقاد صلح اعلام کرد که به آن شرایط عمل نمی کند، و همین اعلام او، ماهیّت پلید و باطن ناپاک او را برای مسلمانان آشکار ساخت و در دراز مدّت ضربه مهلکی بر حکومت و دودمان بنی امیّه وارد نمود. معاویه بعد از قبضه نمـودن حکـومت در یک سخنرانـی بیان می دارد:
"به خـدا سـوگنـد مـن با شما برای ایـن نجنگیدم که نماز بگزارید و روزه بـدارید و حج به جا آورید و زکات بپردازید بلکه به ایـن منظور با شما جنگیـدم که به شما فرمان دهم, و همانا این مقام را خدا به مـن عطا کرده در حالیکه شما ناخشنود بـودید.هان مـن حسـن را امیدوار کردم, چیزهایی را به او دادم و کنون همه آنها زیر پای مـن است و به هیچ شرطی وفا نمی کنـم"
بر همین اساس امام باقر (ع) در پاسخ کسی که به صلح امام حسن (ع) انتقاد داشت، فرمود: اسکت فانه اعلم بما صنع، لولا ما صنع لکان امرٌ عظیمٌ.
«ساکت باش، امام حسن (ع) به آنچه انجام داده داناتر است. اگر او صلح را نمی پذیرفت، خطر بزرگی به پیش می آمد.»
۲- سپاه ایشان از چند گروه پراکنده ترکیب یافته بود:
۱ـ شیعیان راستین ۲ـ خوارج ۳ـ گروه پیرو رئیس قبیله خود ۴ـ گروه مذبذب و دستخوش شک و تردید
۵ـ گروه طمّاع که در انتظار به دست آوردن غنایم جنگی بودند و...
در میان این گروهها، به گروه اوّل اطمینان بود. ولی تعداد این گروه به قدری اندک بود که یارای مقابله با سپاه معاویه را نداشت. مضاف آنکه به طول کشیدن جنگ صفّین در عصر خلافت علی (ع)، و بروز جنگ جمل و همچنین جنگ نهروان بعد از جنگ صفّین، سپاه عراق را خسته و کوفته نموده بود. آنها روحیّه جنگیدن را نداشتند. آیا به راستی، آن حضرت می توانست با چنین عناصر متضاد، و افسرده که عملاً در جبهه خیانت کردند و به دشمن پیوستند جنگ کند؟! آیا او می توانست به چنان سپاه ناهماهنگ و بی هدف، به نبرد خود تداوم بخشد؟!
در چنین شرایطی کار به جایی رسید که زعمای کـوفه طی نامه هایی به معاویه نوشتند: هر وقت بخواهد امام(ع) را دسـت بسته نزدش می فرستند و چـون به امام می رسیدند به اظهار اطاعت و ارادت می نمـودند و می گفتند:"تـو جانشین پدرت و وصی او هستی و ما سراپا در مقابل تــو مطیع و فرمانبـرداریـم, هر فرمان که داری بفرمای"!امام به آنها می گفت:"به خدا قسـم, دروغ می گویید, به خدا سوگند شما به کسی که بهتر از مـن بود وفا نکردید, پس چگونه به مـن وفا می کنید؟ وچگونه به شما اطمینان کنم؟ اگر راست مـی گـوییـد, اردوگاه مـدائن, میعادگاه و قـرار گـاه ما بـاشـد به آنجـا برویـد."
۳- در کنار وضعیت یاران ،جاسوسان مخفی معاویه که برخی از آنها از صحابی امیرالمومنین و امام حسن مجتبی (ع) بودند همواره در درون سپاه امام به اغتشاش و شایعه پراکنی می پرداختند، و اذهان را منحرف و کور می نمودند؛ تا آنجا که وقتی سپاه امام حسن (ع) به فرماندهی قیس بن سعد (قهرمان وفادار به امام) به جبهه، برای جلوگیری از تجاوز سپاه معاویه رفته بود، ناگهان شایع کردند که "قیس بن سعد" به دست سپاه شام، کشته شد. بر همین اساس همین شایعه باعث شد که عدّه ای از سپاه امام حسن (ع) به خیمه امام حسن (ع) در مدائن حمله کرده و هرچه در آنجا بود، حتّی جانماز آن حضرت را کشیدند و به یغما بردند.
۴- امام حسن (ع) خود در پاسخ یکی از ایرادکنندگان به صلح فرمودند:
«والله ما سلمت الامر الیه الا انی لم اجد انصاراً، ولو وجدت انصاراً لقاتلته لیلی و نهاری حتّی یحکم الله بینی و بینه...:
سوگند به خدا امر رهبری را به معاویه تسلیم نکردم، مگر برای اینکه یار و یاور می داشتم، شب و روز با او می جنگیدم تا خداوند بین من او او داوری کند. ولی من اهل کوفه را شناختم و آزدمودم. آنها افراد بی وفایند، و هیچ گونه اعتمادی به قول و عمل آنها نیست. آنها افکار مختلف دارند و می گویند: دلهای ما با شما (اهل بیت پیامبر) است، ولی شمشیرهای ما بر ضدّ شما کشیده شده است.
و در عبارت دیگر فرمود: اری والله انّ معاویة خیر لی من هولاء، یزعمون انهم لی شیعة، ابتغوا قتلی، و انتهبوا ثقلی، و اخذوا مالی. «به اعتقادم، سوگند به خدا معاویه برای من بهتر از این یاران است. اینها می پندارند شیعه من هستند، ولی در طلب قتل من بوده و اموال و لباس و فرش زیر پای مرا غارت می کنند.»
در همان عصر امام حسن (ع) افراد و گروههای متعدّدی به صلح امام حسن (ع) اعتراض کردند، و آن حضرت را سؤال پیچ نمودند. آن بزرگوار به آنها پاسخهای مختلف داد، که با بررسی این پاسخها، ریشه ها و عوامل صلح امام حسن (ع) مشخّص می گردد. بخشی از خلاصه پاسخهای آن حضرت چنین بود:
۱ـ یار و یاور نداشتم. ۲ـ یارانم پراکنده و دارای عقاید گوناگون هستند ۳ـ اراده خداوند، هر روز شکل مخصوصی دارد (اکنون شکل مبارزه باید به گونه دیگری باشد.) ۴ـ به خاطر حفظ خون مسلمانان صلح کردم، اگر چنین نمی کردم یک نفر از شیعیان ما در روی زمین باقی نمی ماند. ۵ـ داستان صلح من همچون داستان خضر و موسی (ع) است که خضر کشتی را سوراخ کرد، تا به دست صاحبانش برسد، وگرنه طاغوتیان آن را تصرّف می کردند، موسی (ع) چون از راز موضوع بی خبر بود از عمل خضر (ع) خشمگین شد، ولی وقتی که به راز آن پی برد آن را پسندید.
امام حسن (ع) پس از ذکر داستان خضر (ع) فرمود:
"شما نیز به خاطر ناآگاهی به راز صلح، بر من خشمگین شده اید، اگر راز آن را می دانستید، آن را می پسندید."
۶ـ از عقل و خرد دور است که من چیزی (جنگی) را که آماده آن نیستید به شما تحمیل کنم. ۷ـ صلح من، همانند صلح پیامبر (ص) با کافرانی مانند بنی ضمره، بنی اشجع و مشرکان مکّه در صلح حدیبه بود. آنانکه پیامبر (ص) با آنها صلح کرد کافر (بر اساس تنزیل ـ ظاهر قرآن ـ) بودند. معاویه و اصحابش که من با آنها صلح نمودم، کافر (بر اساس تأویل ـ باطن قرآن ـ) هستند. ۸ـ وای بر شما! شما نمی دانید که چه کرده ام؟! سوگند به خدا پذیرش صلح من، برای شیعیانم بهتر است از آنچه خورشید بر آن می تابد و غروب می کند...
۵- مواد صلحنامه:
مـاده اول: واگذاشتن حکومت به معاویه به این شـرط که به کتاب خــدا و سنت فرستاده او(ص) و به سیره خلفای صالح عمل کنـد.
ماده دوم: پس از معاویه, امر حکومت بر عهده حسن است و اگر برای او حادثه ای روی داد حکومت از آن حسین است و معاویه نمی تواند آن را به عهده دیگری بگذارد.
ماده سوم: باید سب امیرالمومنین علی(ع) و بد گفتن از او در نماز ترک شود و از علی(ع) جز به نیکی یاد نکنند.
ماده چهارم: باید آنچه در بیت المال کوفه قرار دارد, یعنی پنج میلیون درهم یا دینار, استثنا بشـود و تابع خلافت و حکـومت نباشـد, و برعهده معاویه است که هر سال دومیلیون درهم برای حسیـن بفرستد و در عطا و صلات, بنی هاشـم را بر بنی عبدشمـس برتری دهد و میان فرزندان کسانی که در رکاب امیرالمومنیـن در جنگ جمل جنگیدند و فرزندان کسانی که در صفیـن در خدمت امام علی(ع) مجاهدت کردند, یک میلیون درهـم تقسیـم شـود و این مبلغ را از خراج ولایت((دارابگرد)) که یکی از شهرهـای فـارس در حـدود اهـواز است بپـردازد.
ماده پنجم: مردم هر جا بر روی زمین خدا باشند, چه در شام و عراق چه در حجاز و یمـن, باید ایمـن باشنـد و سیاه و سـرخ باید در امان بماننـد, معاویه بایـد خطاهای آنان را تحمل کند و ببخشاید وهیچ کـس را به جرم گذشته کیفر نـدهد و با اهل عراق با کینه و دشمنی رفتار نکند.و یاران علـی(ع) را در هر کـجا باشنـد امان دهد و به هیچ یک از شیعیان علی(ع) آسیبی نرساند, یاران و شیعیان علی(ع) از حیث جان و مال و زن و فرزند در امان و از هر گزندی محفـوظ باشند.و هیچ کس معترض هیچ یک از آنان نشـود, و هر صاحب حقـی به حقـش برسد و هر چه یاران علـی در هر کجا به دست آورده اند برای آنان محفـوظ بمـاند, و بـرای حسـن بـن علی و برادرش حسین(ع) و هیـچ یـک از اهـل بـیت رسـول الله در نهان و آشکار هیچ بـدی نخـواهنـد و در امنیت آنان, در هیچ منطقه ای, اخلال نکنند.
۶- بعد از صلح و در اواخر عمر معاویه، بنا به نقل ابـوالفرج اصفهانی در کتاب((مقاتل اطالبییـن))،معاویه مـی خـواست برای پسرش یزید بیعت بگیرد و در انجام ایـن منظور, هیچ کس برای او مزاحمتر از حسـن بـن علی و سعد بن ابـی وقاص نبـود, بدیـن جهت هـر دو را با وسایل مخفی مسمـوم کرد.)) و نیز همیـن نویسنده می گوید:
"چـون خـواستند حسـن بـن علی را به خاک بسپارند, عایشه بر استری نشست و بنی امیه و بنی مروان و هر کـس از یاوران و سپاهشان را که در آنجا بود به کمک بـرداشت و ایـنجا بـود کـه گـوینده ای گفت: یک روز بر استر و یک روز بر شتر."
سبط ابن جوزی به سند خود از طبقات ابـن سعد و او از واقدی روایت کـرده: حسـن بـن علـی(ع) در هنگام احتضار گفت: "مـرا در کنار جـدم رسـول خدا(ص) دفـن کنید, امویان و مروان حکم و سعید بـن العاص ـ که والی مدینه بودـ به پاخاستند و نگذاشتند."
ابـن سعد مـولف کتاب طبقات می گـوید: یکی از مخالفان, عایشه بـود که گفت: "هیچ کـس نباید در کنار رسـول خدا دفـن شـود"
سرانجام, جنازه حسـن بن علی(ع) را از آنجا به قبرستان بقیع بردنـد و در کنار قبر جـده اش فاطمه بنـت اســد به خاک سپردند.
در کتاب"الاصابه" از واقـدی نقـل شـده کـه آن روز جمعـیت آن چـنان انبوه بـود که اگر در بقیع سوزن می افکندند بر سر انسانی مـی افتاد به زمیـن نمی رسید.
سلام علیه یوم ولد و یوم استشهد و یوم یبعث حیا.
منبع: http://www.rajanews.com/detail.asp?id=35705
نظر شما :